۱۲۱۶
امروز برای بار دوم س. با پسره رفت بیرون. وقتی برگشت براش نوشتم: «دلو دادیا! آره؟» و گفت: «فکر کنم آره!» و وای. :))))))
من ذوقمرگم کاملاً. گریستم چند دقیقه برای این موضوع. بهنظرم خیلی چیز قشنگیه. س. نوشت: «امروز برای اولینبار حس کردم میتونم هر روز ببینمش و خسته نشم.» وای وای. گریه کردم. خیلی گریه کردم.
دعای من عاقبتبهخیری این بچهست! آخ که چقدر سختی کشید تو زندگیش و امیدوارم از ته دلم که بودن این پسر، جبران تمام سختیهای زندگیش باشه! آمین. ✨
میگفت دربارهٔ من باهاش حرف زده. :"))) وای. :)))))))) ذوقمرگ!!
+ [ چهارشنبه پنجم آذر ۱۴۰۴ ] [ ۱۲:۵۴ ق.ظ ] [ من. ]
|